این مقاله که دربارهی معرفی 15 رمان پرفروش میباشد، به طور کلی به خوانندگان اطلاعاتی جامع و مفید دربارهی کتابهایی که در بازار به عنوان پرفروش تلقی میشوند، ارائه میدهد. این مقاله با استفاده از تحلیل دادهها و نظرسنجیهای مربوطه نوشته شده و به خوانندگان کمک میکند تا با رمانهایی که محبوبیت بالایی دارند، آشنا شوند. هر کتاب به صورت خلاصه معرفی شده و اطلاعاتی دربارهی موضوع، سبک نوشتاری و سن مخاطبان هدف ارائه میشود.
جولی هفده ساله آینده خود را کاملاً برنامهریزی کرده است. او تصمیم دارد وقتی به سن ۱۸ سالگی رسید با سم ازدواج کند، از شهر کوچکشان نقل مکان کند، به دانشگاه برود و زندگی جدیدی با او بسازد. سم رویای نوازندگی در سر دارد و جولی رویای نویسندگی. آیندهای هیجانانگیز که در داستانها میبینیم. اما دست سرنوشت در حادثهای کاملاً تلخ و دردناک سم را از جولی برای همیشه میگیرد. آیا همه چیز همیشگی است؟ جولی دلشکسته در مراسم خاکسپاری سم شرکت نمیکند، تمام وسایلش را دور میاندازد و به هر کاری دست میزند تا سم را برای همیشه فراموش کند. اما ناگهان پیامی صوتی که سم برای جولی گذاشته بود تمام خاطرات آن دو را زنده میکند. جولی که از شنیدن صدای او به شدت غمگین میشود، فقط برای شنیدن صدای او، حتی برای یکبار دیگر هم که شده با تلفن سم تماس میگیرد. به طرز عجیبی سم جواب میدهد!! چطور ممکن است؟!
خانم و آقای رایت با هم مشکل دارند. مدتهاست که احساسشان نسبت به هم تغییر کرده است. وقتی «آدام» و «آملیا» برنده یک سفر به اسکاتلند میشوند، فرصتی فراهم میشود تا کمی به رابطه و مشکلاتشان بپردازند. «آدام رایت»، فیلمنامهنویس مشهور و به گفته خودش معتاد به کار، تمام عمرش دچار ادراکپریشیِ چهره بوده است. هیچکس را نمیشناسد، نه اعضای خانواده، نه دوستان و نه حتی همسرش را. هر سال در سالگرد ازدواجشان به هم هدایایی نمادین میدهند: کاغذ، پنبه، سفال، چوب. همسر آدام هر سال بهصورت مخفیانه، نامهای برای همسرش مینویسد و هیچوقت هم به او اجازه خواندن آنها را نمیدهد؛ تا امروز. هر دو میدانند این سفر یا ازدواجشان را نجات میدهد یا زندگی مشترکشان را نابود میکند، ولی مسأله این است که آنها به صورت اتفاقی برنده این سفر نشدهاند! یکی از آنها دروغ میگوید و یک نفر هست که نمیخواهد آنها با هم زندگی خوشی داشته باشند. ده سال زندگی مشترک، ده سال دروغ و مخفیکاری و یک سالگرد ازدواج که هیچ کدامشان فراموش نخواهند کرد.
در پنج سپتامبر، اندکی پس از نیمه شب، مأمورین مرگ با متئو تورز و روفوس امتریو تماس میگیرند تا خبر بدی را به آنها بدهند: هر دوی آنها امروز خواهند مرد. متئو و روفوس هیچ شناختی نسبت به هم ندارند اما، به دلایل مختلف، هر دو در تلاشند تا در روز پایانی زندگیشان، دوستی جدید پیدا کنند. خبر خوب اینجاست که اپلیکیشنی برای این کار ساخته شده است. از طریق این برنامه که «آخرین دوست» نام دارد، روفوس و متئو قرار است تا برای تجربهی آخرین ماجراجویی خود، و تجربهی یک زندگی کامل تنها در یک روز، یکدیگر را ملاقات کنند. آدام سیلورا در رمان هر دو در نهایت میمیرند به ما یادآوری میکند که زندگی بدون مرگ، و عشق بدون فقدان هیچ معنایی نخواهد داشت.
«بین مرگ و زندگی، کتابخانهای هست. » وقتی «نورا سید» به کتابخانهی نیمه شب وارد میشود، فرصت این را پیدا میکند که اشتباهات گذشته را جبران کند. زندگی او تا اکنون، پر از رنج و پشیمانی بوده است. او احساس میکند همه را ناامید کرده است، از جمله خودش. اما همه چیز قرار است عوض شود. با کمک یک دوست، «نورا» اکنون میتواند تمام پشیمانیهای گذشتهاش را از بین ببرد و یک زندگی بینقص را برای خود خلق کند. اما همه چیز طبق تصورات او پیش نمیرود و خیلی زود، تصمیمات «نورا» باعث میشود هم خودش و هم کتابخانه در معرض خطری جدی قرار بگیرد. قبل از این که زمان تمام شود، «نورا» باید به سؤال غایی پاسخ دهد: بهترین راه برای زندگی کردن چیست؟
یون جه با نارسایی مغزیای به نام آلکسی تایمیا متولد شده که به واسطهی آن احساساتی همچون خشم یا ترس را تجربه نمیکند. او دوستی ندارد، اما مادر و مادربزرگ از خودگذشتهاش برای او زندگی امن و رضایتبخشی فراهم میکنند. در این بین، هنگامی که حادثهی خشونتبار تکاندهندهای تصادفاً دنیای او را از هم میپاشد و او تنها و بیکس به حال خود رها میشود، اوضاع کاملاً تغییر میکند. یون جه که در تقلا برای کنار آمدن با فاجعهای است که برایش رخ داده، گوشهی انزوا برگزیده و در مسیر آشنایی با نوجوان دردسرسازی به اسمگون قرار میگیرد که به تازگی به مدرسهی آنها منتقل شده است. در کمال تعجب و شگفتی، پس از چندی، میان آن دو پیوندی صمیمانه و جدی شکل میگیرد که ناگاه زندگیگون به خطر میافتد. یون جه ناچار است پا را از همهی مناطق امنی که برای خود خلق کرده بیرون بگذارد تا شاید قهرمان داستان خود شود.
داستان این رمان در آینده و جهانی میگذرد که تغییرات اقلیمی گسترده آن را کاملاً دگرگون کرده و تقریباً همهی افراد در آن به افسردگی دچار شدهاند. اکنون که تنها خاطرهای محو از قرن بیست و یکم باقی مانده و جهان در آشوبهای زیست محیطی به سر میبرد، بسیاری از مردم تمایل خود به ادامهی زندگی را از دست دادهاند. کار و کاسبی در «مغازهی خودکشی» چندان بد نیست. این مغازه که توسط خانوادهی تواچ اداره میشود، راههای زیادی را برای پایان دادن به زندگی در اختیار مشتریان قرار میدهد و هر کسی با هر بودجهای که وارد این مغازه شود، دست خالی بیرون نخواهد رفت. اوضاع به همین منوال ادامه دارد تا این که جوانترین عضو خانوادهی تواچ، این خانواده را با چیزی رو به رو میکند که قبلاً هیچ وقت با آن مواجه نشده بودند: عشق به زندگی.
طوفانهای مرگبار سالیانِ سال است که سرزمین مینا را ویران کرده است. سیل تمام روستاها را با خود میبرد، در حالی که جنگهای خونینِ تمام عیار بر سر منابع معدودِ باقیمانده به راه افتاده است. مردم او معتقدند که خدای دریا (که زمانی محافظ آنها بوده) اکنون آنها را با مرگ و ناامیدی نفرین کرده است. در تلاش برای دلجویی از او، هر سال یک دوشیزه زیبا به دریا میاندازند تا به عنوان عروس خدای دریا خدمت کند، به اینامید که روزی “عروس واقعی” انتخاب شود و به این رنج پایان دهد. بسیاری بر این باورند که شیم چئونگ، زیباترین دختر دهکده – و معشوق جون برادر بزرگتر مینا – ممکن است عروس واقعی افسانهای باشد. اما در شبی که قرار است چئونگ قربانی شود، جون به دنبال چئونگ به دریا میرود، با وجود اینکه میداند حکم دخالت کردنش اعدام خواهد بود. مینا برای نجات برادرش، به جای چئونگ خود را به آب میاندازد. مینا که به قلمرو روح، شهری جادویی از خدایان کوچکتر و جانوران افسانهای رفته، به دنبال خدای دریا میگردد، اما او را در خوابی مسحورآمیز مییابد. مینا با کمک یک مرد جوان مرموز به نام شین و همچنین گروهی متشکل از شیاطین، خدایان و ارواح تصمیم میگیرد تا خدای دریا را بیدار کند و یک بار برای همیشه به طوفانهای قاتل پایان دهد
داستان دربارهی دختری به نام لیلی است که با یک جراح مغز و اعصاب خوشتیپ به نام رایل کینکید وارد رابطه میشود، ناگهان زندگی برایش آنقدر زیبا میشود که باور کردنی نیست اما وقتی دغدغههای مربوط به رابطهی جدید، ذهن لیلی را به خود مشغول کرده است، خاطرات اتلس کاریگن، اولین عشقش و رشتهای که او را به گذشته پیوند میدهد، درگیرش میکند. اتلس در گذشته، با لیلی نقاط مشترک فراوانی داشته و از او محافظت کرده است؛ به همین علت، وقتی ناگهان پیدایش میشود، هر آنچه لیلی با رایل ساخته، مورد تهدید قرار میگیرد و لیلی درمییابد که گاهی اوقات، کسی که دوستت دارد، بیش از همه آزارت میدهد.
ما تمامش میکنیم تصمیمهای زندگی یک زن را به تصویر کشیده و راههای بیشماری را که پیش روی او قرار دارد بیان میکند؛ و مخاطب را با او در جهت تصمیمگیری درست هدایت میکند. در این کتاب عشق، خشونت، گذشت و عقلانیت به دور از کلیشههای همیشه و با پایانی متفاوت بیان میشود.
در این داستان با رنج یک زن که درگیر خشونتهای خانگی شده رودررو میشویم و آن را از نزدیک لمس میکنیم. لیلی ناچار است با پیامدهای جدایی از رایل و ارتباط گریزناپذیرش با او دستوپنجه نرم کند؛ گرچه هنوز آسیبهای روانی ناشی از بدرفتاریهای رایل در وجودش باقی مانده است. گویی خشم و حسادتهای رایل تا همیشه بر زندگی او سایه افکنده است.
این داستانْ شهامت دوباره آغازکردن را به شما میآموزد و به شما یادآوری میکند که همیشه امید وجود دارد؛ حتی در تاریکترین لحظات.
«من با قلب شکسته به دنیا آمدم» جملهای است که شخصیت اصلی داستان و راوی این معمای قتل، داستان خود را با آن آغاز میکند. دیزی خوشحال است که هشتادمین سالگرد نانا، مادربزرگ دوستداشتنیاش را جشن میگیرد. نانا نویسندهای برای کودکان است که چندین دهه پیش با کتابی به نام راز کوچک دیزی دارکر به ثروت زیادی دست یافته بود. خانواده او برای برگزاری جشن تولدش در سیگلاس، خانه قدیمی نانا در سواحل کورنیش و در جزیرهای دور افتاده گرد هم میآیند. همانطور که جزر و مد ارتباط آنها را به مدت ۸ ساعت با کل دنیا قطع میکند، نانا در جشن تولدش وصیتنامه خود را میخواند و دیری نمیگذرد که بدن بیجان او را با فرا رسیدن نیمهشب پیدا میکنند! در این جزیره دور افتاده شخصی یکی پس از دیگری آنها را میکشد! حالا عمرت سیگلاس به زندانی در یک جزیره تبدیل شده است، همراه با قاتلی که قصد جان تک تکشان را دارد. اعضای خانواده قبل از اینکه آب دریا پایین برود و همه چیز آشکار شود، باید هم راز قتلها و هم رازهای گذشته را کشف کنن