نقد و بررسی کتاب پسر امپراطور یونجه برها
کتاب پسر امپراطور یونجه برها
ماهپری کنار دست زن روی زمین نشست و روسریاش را روی صورتش انداخت. خیلیزود چند سکه و پول کاغذی کف دستش افتاد. صدای جرینگجرینگ سکهها که بلند شد، زن چادرش را کنار زد.
ماهپری از ترس خودش را عقب کشید. از زیر چادر، پیرزن صورتسوختهای دستش را گرفت. ماهپری دستش را کشید، اما زور پیرزن آنقدر زیاد بود که دختر به طرفش کشیده شد.
اینجا چه غلطی میکنی؟! این پارک منطقهی منه. ماهپری آب دهانش خشک شده و زبانش به حلقش چسبیده بود، با صدایی که خودش هم نمیشنید گفت: «دنبال درخت گمشدهام میگردم!»
بازدیدها: 2
امتیاز و دیدگاه کاربران کتاب پسر امپراطور یونجه برها