توضیحات
کتاب ماکاموشی ۳ پنجه ت رو بکش کله پنیری اثر جرونیمو استیلتن
یا خداوندگار پنیرها! عجیباً غریباً!
همهی موشهای دوست و آشنا میگفتند من را اینجا و آنجا دیدهاند که فلان کار را میکنم. اما خودم یادم نمیآمد!
نکند داشتم عقلم را از دست میدادم؟
یعنی بالاخره پنیر را به آب داده بودم؟ نه! خیلی زود فهمیدم چی به چی است. یک جرونیموی دیگر، درست شکل من، دوره افتاده بود و خودش را جای منزده بود. بدتر از همه «جریدهی جوندگان» را از چنگم در آورده بود. باید روزنامهام را از پنجهی حریص آن طمعکار در میآوردم. ولی آخر چطوری؟
نظرات کاربران