توضیحات
معرفی کتاب 1984 اثر جورج اورول نشر آوانامه
وینستن از خستگی بهشکل ژله و ژلاتین در آمده بود. قیافه و هیکلش واقعاً شباهت بهژله داشت و این کلمه، یعنی ژله، خودبهخود بهفکرش رسیده بود که بدنش مثل ژله هم ضعیف و هم بیشکل و هم شل شده است و احساس میکرد که اگر دستش را بالا بگیرد میتواند نور چراغ را از میان آن ببیند. خستگی و کار طاقتفرسا و کشنده خون و حتی گلبولهای سفید بدنش را هم کشیده و فقط مقداری اعصاب، استخوان و پوست سست و ضعیف بهجای گذاشته بود و بهعلت همین خستگی، بدنش حساسیت فراوان پیدا کرده بود و چنین بهنظر میرسید که ناراحتیها صدها برابر شده است. روپوش شانههایش را ناراحت میکرد، سنگفرش خیابان پاهایش را خسته میساخت و حتی باز کردن و بستن دستها هم احتیاج بهقوه و نیروی اضافی داشت و بندهای انگشتانش براثر صرف این نیرو بهصدا میافتاد.
نظرات کاربران
ارسال نظرات